نماز خواندن درشرایط دشوار

فولادگر نماینده مجلس شورای اسلامی اصفهان

 

 

 

نماز خواندن علی دایی

 

سلام آقای علی دایی قبول باشه

امروز

امروز هم از آن روزهاست وقت تلف کردن و دنبال مطالب پوچ و بیهوده گشتن و در آخر هم هیچ دستگیرمان نشدن

آقا به وقت با ارزش و پر ارزشتان قسم توی اینترنت وقت شریفتان را هدر ندهید 

البته اگر دنبال مطالب مفید و علمی و به درد بخور هستید نه تنها هدر دادن وقت نیست بلکه بسیار هم خوب است

اما تشخیص خوب و بد آن به عهده خود شماست

معمولا در خارج از ایران سایت های مستهجن بیننده ندارد لذا دولتها مجبور نیستد روی  این سایتها  فیلتر بگذارند اگر هم بخواهند فیلتر کنند معمولا مطالب علمی و مطالب به درد بخور فیلتر می شوند

اما در ایران نوعا به دنبال عکس ها و مطالب مستهجن می رویم لذا دولت مجبور است این گونه سایتها را فیلتر کند

ایرانی  باید باعث افتخار ایران و ایرانی باشد

 ایرانی از فکر و نبوغ سرشاری بر خودار است

حیف نیست که وقت با ارزشمان را صرف مطالب بی هوده   کنیم

وراجی

من معمولا اهل وراجی نیستم

 اما نمی دانم بعضی ها چرا این قدر حرف یا مفت می زنند

نمی دانم  این حرفها را از کجا می آورند

فکر می کنند حرف نو  تازه  به درد بخور می زنند

در حالی که اولا وقت انسانهای شریف را می گیرند

 ثانیا باعث رنجش می شوند

ثالثا خودشان بی اعتبار تر می شوند

رابعا دلالت بر بی عقلی نیز دارد

 چون در روایت آمده است

 که هرگاه عقل آدمی تمام باشد گفتارش اندک خواهد بود

مفهوم آن این است که حرف زیاد دلالت  بر نقص عقل دارد

خامسا معلوم می شود آدم بی کار بی عاری است

مصاحبه با شیطان 2

مصاحبه با شیطان 2

مصاحبه دوم

v     به عنوان اولین سؤال می خواهم که خودت را معرفی کنی؟

من از طائفه جن ها هستم.1 و خیلی جلوتر از انسان خلق شده ام2 نام اول من (حارث) بود3 اما پس از آنکه سر و کارم با آدمیزاد افتاد، مرا (ابلیس) نامیدند و مشهورم به شیطان اما فراموش نشود که من رئیس شیاطین هستم. «اصولاً به هر موجود سرکش و موذی و طغیانگر شیطان می گویند به همین خاطر به میکروب ها هم در گذشته، شیطان می گفتند!» 4

v     کمی بحث را خصوصی کنیم؛ درباره ازدواج و فرزندان خودت برای ما تعریف کن.

وقتی که زمان ازدواج من فرا رسید، خداوند از غضب، تکه آتشی را پدید کرد و از آن آتش همسری را برای من به وجود آورد.5    

  در مورد فرزندان هم باید بگویم که من هم مانند شما انسانها دارای فرزند و نسل هستم اما نه مانند آدمیان. در اینجا باید یادی کنم از «هام» که با دو واسطه فرزند من بود اما راه مرا ادامه نداد. او در کودکی به دست نوح توبه کرد. وی با همه پیامبران ملاقات کرد. و روزی هم نزد پیامبر اسلام آمد و از او خواست که قرآن را به او بیاموزد. پیامبر او را نزد حضرت علی (ع) فرستاد.

هام درباره علی(ع) پرسید و پیامبر گفت: « او وصی من است. » هام گفته بود: «نام او را در تورات و انجیل دیده ام و مبادا که امت تو از او روی گرداند که امتهای گذشته به دلیل روی گردانی از اوصیاء نابود شدند. » هام وقتی رفت دیگر برنگشت تا زمان جنگ صفین در لیله الهریر.2

و اما در مورد سخنی که تبذیرکنندگان را برادران شیطان معرفی کرده است. 3 به این دلیل که اینان حق خویشان و درماندگان را پایمان می کنند و اموال خود را هرچند از راه حلال به دست آورده باشند، در راه غیر صحیح مصرف می کنند.چنین کسانی با من رابطه برادری خواهند داشت.

v     هرچند ما برتری آتش بر خاک را قبول نداریم اما بالاخره این یک فرمان الهی بود، فکر نمی کنی عامل درونی دیگری در کار بوده است؟

خب بله! مهمترین عاملی که منجر به این عاقبت شد، حسادت من بود. الان هم اگر بنی آدم دست به کاری بزند که خداوند نگاه ویژه ای به او داشته باشد با دید حسادت به او می نگرم. مانند« نماز اول وقت خواندن»4. همین حسادت بود که منجر به «کبر و خود بزرگ بینی من شد و به خدا کفر ورزیدم».5

کار شما فریب دادن است. برای انجام هر کاری مهارتی لازم است، چه مهارتهایی برای فریب دادن انسانها داری؟

بهتر است در جواب این سؤال، به سیاستهای اصولی خودم در همین راستا اشاره کنم:

1- ایجاد کمین و استفاده از غفلت انسانها:1 زرق و برق دنیا و هوی پرستی، زمینه های مساعد را برای ایجاد غفلت در بنی آدم فراهم می آورد. 2

2- اقدامات تدریجی: چون فطرت انسان پاک است، ناگهان نمی تواند مرتکب گناهان فاحش شود لذا اقدامات فریبکارانه باید گام به گام باشد. در این راستا چند گام تدریجی پیش بینی شده است: گام اول، دوستی با آلودگان است. گام دوم، شرکت در مجالس آنهاست. گام سوم، ایجاد فکر گناه در ایشان است. گام چهارم، وسوسه کردن آنها است ؛  برای اینکه کارهای مشکوک و شبهه ناک را مرتکب شوند. گام پنجم، وادار کردن آنها است برای انجام گناهان کوچک و در آخر گام ششم وادار نمودن این گروه است به بدترین گناهان و خلافها.3

در این مسیر، من در ابتدا راه خودم را به انسان، آسان نشان می دهم و به تدریج او را به گردنه های دشوار می کشانم. 4 با همین سیاست است که دین انسانها را گره گره باز می کنم و اجتماع آنها را به تفرقه می کشانم. 5

3- هجوم جمعی: گاهی برای تحقق کاری مجبور هستم یاران و لشکریان خود را سواره و پیاده از هر سو فراخوانم تا در یک حمله همگانی و ناگهانی شرکت کنند. 6

v     بالاخـره برای هـر کاری، ابـزار و وسایلی لازم است. تو و یارانت از چه ابزاری در مسیر اغواگری، بهره گیری می کنید؟

به این سخن خداوند توجه کنید که به من گفت: از ایشان هر کسی را که توانستی با آوای خود تحریک کن و با تمام لشگریان سواره و پیاده ات بر آنها احاطه کن و در اموال و اولاد با ایشان شریک شو و به وعـده های دروغ  آنـها را بفـریب و   مغرور ساز.1

این پیام، مهمترین ابزارهای کاری مرا بیان کرده است. یکی از ابزارها، تبلیغاتی است که متناسب با هر زمانی انتخاب می شود.دیگری ابزارهای اقتصادی است که با شرکت در اموال، زمینه این برنامه ها را فراهم می سازم و اما استفاده از نیروی انتظامی که سریع عمل می کند- لشگر سواره- و جاسوسانی که- لشگر پیاده- زمینه هجوم را فراهم می سازند، از دیگر وسایل مورد نیاز من است 2 که همگی را در اختیار دارم.

اما اگر بخواهم ابزارهایم را خیلی جزئی و شبیه شما ها بیان کنم باید بگویم که «دوستی با دنیا، تور من است».3 دوستی با زنان نامحرم، شمشیر من است. 4 شرابخواری، تله من است. 5

دوستی درهم و دینار- پول- تیر من است. 6 بزرگترین کمند من و یارانم، دو چیز است: خشم و زنان هوی پرست. 7

v     روی هم رفته چه افتخاراتی را برای خود قائل هستی؟

هر فتنه و فریبی که در عالم روی دهد باعث افتخار من است. «من قاتل هابیلم، سوار شونده کشتی نوحم، کشنده شتر صالحم، روشن کننده آتش بر ابراهیمم، طرح قتل یحیی هستم، به حرکت درآورنده وسایل جادو در برابر موسی هستم، سازنده گوساله سامری ام، صاحب اره برای کشتن زکریا هستم، همراهی کننده لشگر ابراهه ام، طراح قتل پیامبر در جنگ احد و حنین هستم، فراهم کننده لشگر صفینم، (برای جنگ با علی) ماجراجو در سقیفه ام، شتر عایشه ام،8 پیشوای منافقانم»9

همچنین، کاری کردم که قوم لوط به عمل لواط روی آوردند و این در حالی بود که قوم لوط بهترین قومی بود که خداوند جانشین گذشتگان کرده بود! 10

همچنین من اولین کسی هستم که جرأت کردم با خدا مخالفت کنم. 1 اولین کسی هستم که به خدا دروغ بستم.2 اولین کسی هستم که به موسیقی و غنا روی آوردم. 3 اولین کسی هستم که جرأت کرده ام حسد را آشکار کنم. 4 و البته اولین کسی هستم که مورد لعن جبرئیل و میکائیل و اسرافیل قرار گرفتم.5 نمی دانم شما از شاخ شیطان چیزی شنیده اید یا نه. پیامبر گفته بود: شاخ شیطان از «نجد»6 بیرون می آید. آیا می دانید این شاخ چه بود؟ فرقه وهابی قیام خود را از نجد آغاز کرد و این فرقه، شاخ من است ؛ چرا که برای دین شما و خود شما مسلمان ها خطرناک هستند. 7 بسیاری از بلاهای آسمانی و زمینی و گرفتاریهایی که دامنگیر بنی آدم است، ناشی از فتنه انگیزیهای من و باعث افتخار برای من و یارانم است. همین افتخار برای من بس است که خداوند خطاب به بندگانش می گوید: آیا مرا وانهاده و شیطان و فرزندانش را دوست خود گرفته اید؟ 8

v     با توجه به صحبتهایی که تا کنون داشتی معلوم شد که تو و هوای نفس و دنیا، مثلث گمراهی را به وجود آورده اید و این به معنای راهوار شدن راه دوزخ است و به اصطلاح ما این یک نامردی است!آیا این طور نیست؟!

مسلماً این طور نیست. این حرفها فقط یک بهانه است! انسانها چون حوصله مبارزه با ما را ندارند دست به این توجیه ها می زنند که البته برای ما خوشایند است! به طور کلی خداوند برای انسانها سه دفاع قرار داده است:

1- عقل: همین عقل ممکن است در چنگ هوای نفس اسیر شود و به جای حکومت عقل، هوس فرمانروای عقل گردد.9

2- وحی: که پیامبران و جانشیان آنها مأمور تحقق آن هستند. عقل به عنوان پیامبر درونی و پیامبران به عنوان پیامبران بیرونی  با شناسایی راهکارهای گمراهی، انسانها را از پیمودن آن برحذر می کنند.

3- فرشتگان: وقتی آدم متوجه شد که من از خداوند مهلت گرفته ام، از اینکه فرزندانش گرفتار دشمنی خطرناک شده اند به گریه افتاد، خداوند هم فرمود: من در برابر شیطان فرشته ای می آفرینم تا در مقابل وسوسه های آنها فرزندان تو را به نیکی فرا خواند. 1

پس می بینید که انسانها تنها نیستند. در حقیقت انسان در میان شیطان و هوای نفس و دنیا از یک طرف و عقل و وحی و فرشتگان از سوی دیگر قرار گرفته است. ما به سوی دوزخ می کشیم و آنها به طرف بهشت اما این انسان است که با قدرت اختیاری که خداوند به او داده است باید تکلیفش را روشن کند؛ نه ما اجبار می کنیم و نه آنها.

اضافه کنم به اینها قدرت بخشندگی خداوند را2 و توجه کنید به اینکه «گناه، یکی حساب می شود اما کار خیر، ده برابر می شود. آدم به خداوند گفت: در برابر آنچه به ابلیس دادی به من و فرزندانم چه می دهی؟ خداوند گفت: هر گناه یکی و هر حسنه ده برابر می دهم و تارسیدن جان به گلو گاه مجال توبه کردن می دهم و سوم اینکه من  می آمرزم و باکی هم ندارم.» 3 پشتیبانی خداوند از بندگانش چیز کمی نیست؛ خداوند گفته است: اگر فضل و رحمت الهی نبود، جز عده کمی، همگی از شیطان پیروی می کردند. 4 با این همه امکاناتی که در دست بشر است، بهشت در دسترس کامل اوست اما یک صفتی در بشر است به نام (غفلت) که تمام امید ما به آن سمت رفته است.

v     با تمام موفقیت هایی که برای خود قائل هستی آیا تاکنون احساس ناامیدی یا ناراحتی یا بیچارگی و درماندگی کرده ای؟

از آنجا که آرزوی من گمراهی تمام بنی آدم است طبیعتاً هدایت آنها موجب نگرانی و ناراحتی من می تواند باشد اما اگر بخواهم مشخصاً چند مورد مهم و تاریخی را نام ببرم باید بگویم که اولین ناامیدی من مربوط به اخراجم از درگاه خدا بود.پس از آن، از پذیرش توبه آدم- که پس از دویست سال گریه کردن صورت گرفت- ناراحت شدم .همچنین وقتی یوسف از دست زلیخا گریخت به شدت ناراحت شدم و همینطور زمانی که پیامبر اسلام، علی(ع) را به جانشینی خود منسوب کرد و زمانی که پس از روی گردانی از سجده، مورد لعن ملائکه واقع شدم و موقعی که پیامبر اسلام به نبوت مبعوث گردید و هنگامی که آیــه

توبه نازل شد. 1 در همه این اوقات نگرانی و ناراحتی من فوق العاده بود و اضافه کن زمانی را که شنیدم خداوند برای زیارت کنندگان قبر حسین بن علی(ع) اجر بالایی قرار داده است. 2

وقتی آیه استغفار3 نازل شد- من به شدت نگرانم شدم- و به بالای کوه ثور رفته و بزرگان شیاطین را فراخواندم تا چاره اندیشند. نتیجه آن گردهمایی این شد که مردم را وعده دهیم و آرزومند سازیم که بعداً توبه کنند اما اندک اندک توبه را از یادشان ببریم. 4

یکسری کارهای جزئی و روزمره هم هست که مایه ناراحتی شدید شیاطین است که متصدی گمراهی شخص بخصوصی هستند؛ مثلاً ازدواج یک شخص مجرد باعث می شود شیطان او فریاد و واویلا سر دهد که چرا دو سوم دینش را تضمین کرده است؟ 5 یا مثلاً وقتی دو نفر با هم آشتی می کنند لرزه بر اندام شیاطین آنها می افتد و از ناراحتی فریاد می کشند. 6 با این وجود پیشرفتهای ما چشمگیر است و تا حد زیادی راضی هستم.

v     شنیده ایم در هنگام مرگ انسانها، یارانت را به سراغ آنها می فرستی؟ منظور از این اعمال، آن هم در آن لحظات حساس چیست؟

اینکه به شیاطین چنین دستوری داده ام درست است اما برای چه؟ باید بگویم که هر انسان مؤمنی نسبت به حفظ عقاید خود حتی در حال جان دادن کوشش می کند و قصد ما این است  که در این لحظات آخر با وسوسه های خود او را به شک و تردید نسبت به باورهای دینی خود وادار سازیم. 7

ما می خواهیم او شهادتـین خود را نگوید. 8 به خصوص نسبت به کسانی که به اهل بیت اعتقاد دارند حساســیت خاصی

داریم که لازم است از این اعتقاد باز داشته شوند اما متأسفانه در این خصوص ناکامی های فراوان داشته ایم. 1

این ناکامی ها هنگامی ظاهر می شود که مرده را (تلقین میت) می کنند. 2

گاهی با فرشته مرگ در آن لحظه کشمکش داریم؛ چرا که اگر شخصی به نمازهایش اهمیت دهد آن فرشته مانع از انجام وظیفه ما می گردد. 2

v     همان طور که قبلاً گفتی تو و یارانت از اجنه هستید و خلقت شما با انسانها فرق می کند و از «دید انسانها مخفی هستید در حالی که شما انسانها را به خوبی می بینید؟4 سؤال من این است که آیا شماها می توانید به شکل انسان ظاهر شوید؟

همانطور که قبلاً گفتم یکی از پاداشهایی که از خداوند طلب کردم این بود که به هر شکلی که می خواهم درآیم.5 در جنگ بدر به صورت سراقه بن جعشم درآمدم6 و به مشرکان گفتم:  هیچ کس امروز نمی تواند بر شما چیره شود و تا توانستم آنها را به نبرد تشویق نمودم اما دیری نپائید که خیل فرشتگان را دیدم که برای عذاب مشرکان و کمک به مسلمانان فرود آمدند لذا پا به فرار گذاشتم و به مشرکان گفتم که من چیزهایی می بینم که شما نمی بینید. 7

از اینها گذشته من در بیعت عقبه8 به صورت منبه بن حجاج درآمدم و فریاد کردم تا مشرکان باخبر شوند اما پیامبر مردم را دلداری داد و گفت: نترسید صدای او به کسی نمی رسد.

همچنین در دارالندوه9 وقتی مشرکان نقشه قتل پیامبر را می ریختند من به صورت پیرمردی از اهل نجد وارد مجلـس شدم تا

به آنها مشورت دهم. 1 و همچینن پس از رحلت پیامبر اسلام به صورت مغیره بن شعبه درآمدم و فریاد زدم: نگذارید حکومت به بنی هاشم برسد شما خودتان حکومت را به چنگ آورید و مانند پادشاهان آن را به فرزندانتان به ارث گذارید. 2

از اینها گذشته من بر پیامبران بسیاری به صورت انسان ظاهر شده و با آنها به گفتگو پرداخته ام.

v     برویم به سراغ پیامبران و اولیاء الهی؛ در تاریخ به مواردی برمی خوریم که تو با پیامبران ملاقاتهایی داشته ای و با بزرگان سخنانی رد و بدل کرده ای اگر موافقی به این موارد اشاره ای داشته باش.

بله درست است. در ابتدا اشاره می کنم به شکرگزاری بی اندازه ایوب که حسادت مرا برانگیخته بود. به همین خاطر من به خدا گفتم: ایوب به خاطر خودت تو را شکر نمی کند بلکه به خاطر اموال و نعتمهایی است که به او داده ای و اگر از او بگیری دیگر شکر نمی کند؛ آنگاه از خداوند خواستم که مرا بر اموال او مسلط سازد و وقتی چنین شد من و یارانم بر زراعت ایوب دمیدیم و آنها را از بین بردیم اما بر شکرگزاری ایوب افزوده شد!

ما چارپایان او را از بین بردیم و باز هم بر شکرگزاری او افزوده گردید. این بار ساختمان را بر سر دوازده پسر ایوب خراب کرده و آنها را کشتیم اما ایوب گفت: خدایا شکرت، روزی دادی و روزی گرفتی. 3 پس از آن  سراغ خودش رفتیم و کاری کردیم که تمام بدنش زخم برداشت تا جایی که نتوانست در شهر بماند چند روز بعد من پیش ایوب رفتم و گفتم: چه گناهی کرده ای که خدا تو را اینگونه مبتلا کرده است؟ ایوب که از قصد ما برای نا امید کردنش از رحمت خدا آگاه بود با خونسردی و رضایت گفت: هیچ. 4 باید اعتراف کنم که در این مبارزه شکست خوردم.

روزی هم وقتی موسی به کوه طور می رفت خودم را به او رساندم و گفتم: می خواهم چند پند به تو بیاموزم در ابتدا موسی که به من گمان بد داشت تقاضای مرا نپذیرفت تا اینکه جبرئیل از موسی خواست به حرفهایم گوش دهد و آنگاه به موسی گفتم: اولین پند من این است که در صدقه دادن عجله کن وگرنه پشیمانت می کنم. دوم اینکه با زنان نامحرم خلوت مکن که من نفر سوم شما خواهم بود. سوم این که خشم مکن که آن آرزوی من است در اولاد آدم. چهارم اینکـه به حـرام نزدیک نشو که

  من تو را درون آن می اندازم. از این به بعد قصد داشتم سخنان فریب دهنده بزنم که جبرئیل بلافاصله، موسی را آگاه ساخت و گفت: دیگر به سخنانش گوش نکن، به خاطر این کار از جبرئیل ناراحت شدم. 1چرا که چند نصیحت بسیار مفید را به طور مجانی فاش ساختم بدون اینکه به مقصودم برسم.

روز دیگر در حالی که کلاه رنگارنگی بر سر داشتم به موسی برخورد کردم. به من گفت: این چیست که بر سر داری؟ گفتم: با آن دل آدمیزاد را می ربایم. گفت: چه گناهی است که با آن بر انسان مسلط می شوی؟ گفتم: از خود راضی و خشنود شود و اعمال نیک خود را بزرگ و گناهانش را کوچک شمرد. 2

خاطره دیگری که از موسی به یاد دارم و برایم تلخ بود این است که پیش موسی آمدم و گفتم: نزد خدا از من شفاعت کن که مرا بیامرزد. موسی به خداوند گفت و خداوند نیز پیغام داد که: به ابلیس بگو نزد قبر آدم رود و بر آن سجده کند. من هم با همان تکبر همیشگی گفتم: آن روز که زنده بود بر آن سجده نکردم. حالا که مرده است من هرگز چنین نمی کنم. 3

و اما از یحیی بگویم که در میان پیامبران، من بیش از  همه با او مأنوس بودم روزی که به دیدارش آمده بودم به من گفت: ای ابومره، دامهای خود را بیان کن، من فردای آن روز با وضع بسیار عجیبی پیش او آمدم و یک به یک دامهایم را بیان کردم و از همه بیشتر روی زنان به عنوان تله بزرگم تأکید کردم.

در پایان به او گفتم: یک خصلت، در تو وجود دارد که مرا امیدوار کرده و آن این است که پس از سیر شدن از غذا چند لقمه بیشتر می خوری و این خصلت مرا به تو امیدوار کرده است.

ای کاش این حرف را نمی زدم زیرا یحیی در جوابم گفت: من قسم می خورم که دیگر سیر غذا نخورم و من با ناراحتی گفتم: من هم عهد می کنم که دیگر کسی را نصیحت نکنم. این را گفتم و رفتم و دیگر پیش او نیامدم. 4

و اما از نوح بگویم که با نفرینش زحمت ما را کم کرد و بسیاری را به دوزخ فرستاد. روزی پس از آن که همه غرق شدند و طوفان خوابید پیش او رفتم و گفتم: می خواهم تو را نصیحت کنم. نوح در ابتـدا از بیم گمراهی، با من، هم صحبت نشد تــا

 اینکه ندای وحی به او این اجازه را داد. پس به او گفتم: ای نوح مبادا که از افراد بخیل، حریص، حسود، جبار و عجول باشی که اگر کسی این طور باشد مانند توپ او را به این سو و آن سو می اندازم.1

یک بار در ملاقاتی که با او داشتم به وی خاطرنشان کردم که مرا در سه جا یاد کند که در آنجاها من به بنی آدم بسیار نزدیک هستم؛ هنگام خشم، هنگام داوری بین دو نفر و هنگام تنها شدن با زن نامحرم. 2

در مورد سلیمان که پادشاهی دنیا را برعهده داشت جریانی دارم ذکر آن جالب است. روزی شیاطین که در دستگاه سلیمان اجباراً کار می کردند و به حمل سنگ مشغول بودند پیش من آمدند و شکایت کردند که خیلی در زحمتند. به آنها دلداری داده و گفتم:حداقل در بازگشت، چیزی حمل نمی کنید و راحت هستید. باد خبر این ملاقات را به گوش سلیمان رساند و او هم دستور داد که این شیاطین در راه بازگشت گل حمل کنند: در ملاقات بعدی، آنها شکایت کردند که رمقی نداریم. به آنها گفتم: ناراحت نباشید حداقل شبها را استراحت می کنید و این یک غنیمت است. باز باد، این خبر را به گوش سلیمان رساند و او هم دستور داد که شبها هم کار کنند. 3 و بدین صورت کار آنها خرابتر شد. در خصوص ابراهیم و اسماعیل هم جریان ما باز می گردد به زمانی که ابراهیم، اسماعیل را به قربانگاه می برد. در آن حال برای منصرف کردن ابراهیم از این کار به او نزدیک شده و گفتم چه شده که می خواهی جوان زیبایت را بکشی؟ ابراهیم گفت: این دستور خداست که در خواب به من ابلاغ کرده است. گفتم: این خواب اثر ندارد و خواب شیطانی است. ابراهیم که مرا شناخته بود گفت: تو شیطان هستی و تمام انحرافها زیر سر تو است. ابراهیم پس از این سخن هفت سنگ به من زد و من مجبور شدم ناپدید شوم4 و به سراغ اسماعیل بروم. به اسماعیل گفتم: پدرت برای کشتن تو را می برد. اسماعیل گفت: نه او چنین نمی کند. گفتم: او چنین خواهد کرد زیرا خدایش گفته است. اسماعیل هم در جواب، قاطعانه گفت: پس چه بهتر که چنین کند.5 از آنجا به سراغ هاجر رفتم و گفتم که ابراهیم می خواهد به دستور خدایش، پسر زیبای تو را بکشد. هاجر که فهمیده بود من شیطانم گفت: اگر خدا گفته من هم راضی ام و آنگاه در را بر روی من بست. 1

جرجیس پیامبر هم روزی از در موعظه درآمد و به من گفت: تو که می دانی حق چیست چرا به گمراهی مردم دست می زنی؟ در جواب گفتم: اگر تمام دنیا و آنچه در آن است به من بدهند تا دست از گمراهی بردارم، هرگز نمی پذیرم چرا که لذت گمراه کردن یک نفر را به لذت تمام دنیا ترجیح می دهم. 2

و اما در مورد عیسی بگویم: یک بار قصد کردم که او را مغرور سازم لذا پیش او رفتم و گفتم: تو آن بزرگی هستی که خدا تو را بدون پدر خلق کرد. گفت: بزرگی از آن خداوندی است که چنین کرد. گفتم: تو بزرگی هستی که در کودکی سخن گفتی. گفت: خداوندی بزرگ است که مرا به سخن آورد. گفتم: تو به مقامی رسیده ای که مریض را شفا و پرندگان گلی را به پرواز در می آوری. گفت: بزرگی از خدایی است که به اذن او شفا می دهم و با قدرت او پرواز صورت می گیرد.

روزی هم بر بالای کوه با عیسی ملاقات کرده و گفتم: خودت را پرت کن اگر راست می گویی خداوند تو را نگه می دارد. گفت سزاوار نیست بنده، خدواند را امتحان کند بلکه این خداست که بندگانش را امتحان می کند. 3 و اما در مورد پیامبر شما یعنی پیامبر اسلام...

v     خوب، از برخی پیامبران سخن گفتی اما برویم سراغ اهل بیت محمد (ص) سخنی، خاطره ای و مطلبی، اگر داری برای خوانندگان ما بازگو نما؟

ابتدا از علی بن ابیطالب بگویم، وقتی آسمانها بودم زمانی که نور او به وجود آمد همه ملائکه به سجده افتادند. 4 روزی هم به شکل یک پیرمردی از کنار علی و پیامبر، پس از سلام کردن گذشتم، شنیدم که علی آرزوی کشتن مرا کرد، من برگشتم و به او گفتم، یا علی! در حق من ظلم کردی چرا که من در نطفه کسی که تو را دوست داشته باشد شرکت نمی کنم. 5

و اما بگویم از روز غدیر و زمانی که پیامبر علی را جانشین خود کرد.

درآن زمان بسیاری از شیاطین خاک بر سر خود ریختند و گفتن: گره ای بسته شد که تا روز قیامت باز نخواهد شد. من آنها را دلداری داده و گفتم این طور نیست، گروهی از این مردم وعده هایی به من داده اند که امیدوار کننده است. 1

در مورد این خاندان  اگر بخواهم صحبت کنم بحث به درازا می کشد اما این نکته نباید مخفی بماند که «من از به دنیا آمدن اینان خیلی ناراحت می شوم- زیرا در برابر من که گمراه کننده ام، پرچم هدایت را به دست می گیرند- اما از آن طرف هم من مایل نیستم آنها را بکشم و نابود سازم زیرا به واسطه وجود آنها، ما موجود هستیم و اگر آنها، نباشند قیامت بر پا شده و ما زودتر به دوزخ می رویم.»2 به لحاظ وظیفه ای که در هدایت انسانها دارند به شدت با آنها دشمن هستم به همین خاطر «به شیاطین دستور داده ام تا کاری کنند که مردم با این خانواده دشمنی نمایند.» 3 زیرا دوستی با این خاندان و پیروی از آنها بهشت را ضمانت می کنند «تا جایی که خود من هم به شفاعت آنها طمع ورزیده ام. یکبار که با خودم خلوت کرده بود، گفتم خدایا اگر مرا داخل آتش کنی آنگاه تو را به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین می خوانم تا در آتش داخل نکنی و با آنها محشورم گردانی. در این حال یکی از زنان مسلمان از طائفه اجنه که شاهد حال من بود جلو آمد و از من پرسید: تو با این اسامی در کجا آشنا شده ای؟ و من به او گفتم که هفت هزار سال قبل از خلفت آدم آنها را برساق عرش دیده ام و دانستم که آنها گرامی ترین خلق خدا هستند.» 4

با این حال شما باور کنید که من طاقت شنیدن فضیلت اهل بیت را ندارم. 5 و ندارم و ندارم.

v     خوب حالا خوب است کمی به مسائل متفرقه بپردازیم. برای ما بگو از شیطان پرستها چه می دانی؟

عده ای مجسمه من را درست کرده و آن را عبادت می کنند و دلیلشـان هم این است که معبودشان کسی است که همه

لذتها را حلال شمرده است و زندگی را به کام آنها خوش کرده است عده ای از آنها در نیویورک زندگی می کردند. 1 گروهی هم به نام (یزیدیه) مرا می پرستند و معتقدند که بالاخره من با خدا صلح خواهم کرد. این نادان ها که البته مورد رضایت من هستند، به من، بیشتر از پیامبران، اعتماد دارند.

تعدادی از آنها در دو روستا در سوریه، ساکن هستند. 2 اما محل اصلی سکونت آنها در اطراف شهر موصل عراق است و خوشبختانه در سایر مناطق از جمله ایران- کرمانشاه- و ارمنستان با نام های دیگر وجود دارند. 3

اما از نظر من هر کسی وسوسه های من و یارانم را بپذیرد و لحظه و لحظه زندگی اش را با وسوسه های فریبنده من سپری کند شیطان پرست است هر چند در برابر مجسمه من به عبادت نپردازد. همچنین من خبر دارم که گروههایی در طول تاریخ قصد داشتند که مرا از گناه تبرئه کنند. 4

راستی نوبتی هم باشد نوبت هنر است!چه نوع موسیقی گوش می کنی؟

گفتی موسیقی و دلم را هوایی کردی! از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان؟!من عاشق موسیقی ام.چند سالی است که یک موسیقی  ابداع کردم و اسمش را به نام نامی خودم گذاشته ام موسیقی شیطانی!من هم ترانه سرا و هم نوازنده ام!

احسنت!حالا چه ترانه هایی می سرایی؟!چه سازی می نوازی؟!

مضمون ترانه هایم وسوسه و هیجان است ولبریز از کلمات وسوسه انگیز!تخصص من در نوازندگی جاز است!می دانید که جاز از مو سیقی Yidish یهودیان گرفته شده.لا به لای اهنگ هایم صدای دل نواز جیغ و فریاد حیوانات جنگلی و صداهای شهوانی موج می زند که با چندین نت احساساتی در هم امیخته شده!جالب اینجاست که اگر همین نت ها بدون استتار وارد خانه های مردم میشد،با نفرت تمام انرا بیرون می کردند ولی حالا اکثر جوانان امریکایی،عاشق مو سیقی من هستند!

خواننده مورد علاقه ات کیست؟

مایکل جکسون عزیزم!که یک یهودی بود و دوستداران موسیقی من او را از تمام مقدسین کلیسا بر تر دانستند!راستی یاد یک خاطره افتادم!یک روز بیتل ها-یکی از گروه های شیطان پرستی-به شوخی گفتند از خدا هم معروفترند!ولی حالا گروه های شیطان پرستی عملا پرچم جنگ با خدا را به دست گرفتند و اخلاق قوم لوط را احیا کردند!

حتماً نام «شیطان بزرگ» را شنیده ای، نظرت چیست؟

یکی از بندگان بزرگ خدا5 آمریکا را شیطان بزرگ خواند. شیطان پرستها وقتی این حکایت را شنیدند ناراحت شدند که چرا به معبود آنها اهانت شده است. 6 اما خود من افتخار می کنم که از میان بنی آدم کسانی را تربیت کرده ام که گویا از خود من هم پیشی گرفته اند و کاسه داغ تر از آش هستند!

حالا خوب است از مرگ خودت تعریف کن، کِی و چگونه می میری؟

همان طور که قبلاً اشاره کردم من از خلقت مهلت خواستم که زنده بمانم.1

وقتی مهلت من تمام شد و کار دنیا به آخر رسید «خداوند به عزرائیل که رئیس فرشتگاه مرگ است دستور می دهد که جان مرا بگیرد. از همه بدتر به عزرائیل دستور می دهد که سختی و تلخی و مستی جان کندن که به اولین تا آخرین انسانها چشانده، یکجا به من بچشاند.» 2

البته بارها بر اثر کشمکشهایی که بین ما و فرشتگان پیش آمده تا مرز تلف شدن پیش رفته ام اما هر بار به خاطر مهلتی که از خدا گرفته بودم جان سالم به در بردم. 3

v     یک درخواستی داشتم که شاید تعجب کنی و آن این است که تو به عنوان یک عالم و دانشمند هر چند که گمراه هستی، ما انسانها را نصیحت کن؛ شاید نصیحت دشمن کارگر افتد.

همان طور که قبلاً شرح دادم من در ملاقات با پیامبران سخنانی اظهار کردم که می تواند برای شما نصیحت باشد. اما در هر صورت چند نکته دیگر را بیان می کنم:

یکی این که با جماعت شیطان مانند غریبه ای باشید در برخورد با سگ گله که چون سگ حمله کند، به صاحب سگ پناه می برید، بنابراین از شر ما به پروردگارمان یعنی خداوند متعال، پناه ببرید تا در امان باشید.4

البته خداوند هم، همین دستور را به بندگانش داده است. 5 و دیگر اینکه در دنیا به آنچه شما را کفایت می کند، قانع باشید. و برای رسیدن به آخرتتان از دوستی علی بن ابیطالب کمک بگیرید و با دشمنانش دشمن باشیـد؛ من در هفـت آسمــان خدا را

            عبادت و در هفت زمین معصیت کردم و در همه اینها هیچ ملک مقرّب و پیامبری را ندیدم مگر اینکه به وسیله علی به خدا نزدیک شده بود. 1

v     تو در این مصاحبه پرده از مهارتها و راه و رسم فریبکاریت برداشتی و در آخر هم انسانها را نصیحت کردی و به طور کلی چیزهایی گفتی که واعظان همواره بر گوش خلق می خوانند؛ فکر نمی کنی اینگونه سخنان، نتیجه ای عکس دلخواه تو را بدهد و بعدها از اینکه با ما مصاحبه کردی پشیمان شوی؟

اصلاً این طور نیست. شما مطمئن باشید ما به کمک هوای نفس و چهره زیبای دنیا، همه را فریب می دهیم، «غیر از بندگان مخلص خدا»2 پرده پوشی هم نمی کنیم.

اگر رحمت خدا به بندگانش نبود من و یارانم می توانستیم همه را دوزخی کنیم. من از آدمی در عجبم که مدّعی است خداوند را می پرستند اما از او نافرمانی می کند و آنسو ادعا می کند دشمن من است اما از من اطاعت می کند.

بنی آدم، بسیار موعظه شنیده اما به راه من بازگشته و بسیار حوادث و عاقبت نابخیری از همنوعانش دیده اما باز هم عبرت نگرفته و به قول شخصیت بزرگ شما3 عبرتها چه بی شمار و عبرت گیرندگان چه کم هستند. 4

البته ممکن است عده ای به خود آیند که در آن صورت ما با فشارهای بیشتر سعی در عادی کردن اوضاع خواهیم کرد. در هر صورت این مصاحبه این امتیاز را برای من داشت که توانستم خودم و برنامه هایم را معرفی کنم.

v     من هم در پایان این مصاحبه بسیار سخت، خوشحال هستم که توانستم زوایای فریبکاری شیطان را آشکار سازم؛ باشد که افرادی به خود آیند و از جمله خود من و البته از این جهت هم خوشحال هستم که لحظات انجام این مصاحبه از شرّ وسوسه های شیاطین محفوظ بودم.

و صد البته اینطور نیست. از کجا معلوم که این مصاحبه را من تشکیل نداده باشم؟ همین قدر که شما با نوشتن این کتاب، به

 غرور تازه ای می رسی برای من کافی است. من برای انحراف شماها، گاهی به اندازه عمر خودتان تلاش می کنم تا بتوانم به

نتیجه مطلوب برسم و اگر نتوانم کسی را جهنمی کنم، سعی می کنم با برنامه های خود، شما را از درجه های بالای بهشت، به پایین بکشانم. آیا این یک موفقیت شیطانی نیست؟

اگر قرار باشد انسانهای ضعیفی مانند تو، از من حرف بکشند و من نتوانم، روی آنها اثر منفی بگذارم پس باید دکانم را جمع کنم بنابراین خیلی هم خوشحال نباش!!    وای وای وای ...

خسرو حیدری در حال خواندن نماز

 

قبول باشه

حکمت 25

اي فرزند آدم، هنگامي كه ببيني پروردگارت پي در پي نعمت‌هايش را بر تو مي‌فرستد، در حالي كه تو معصيت او را مي‌كني، بترس . . .

                                                                              نهج البلاغه، حكمت 25

جاده انقلاب!!!

در جاده انقلاب روی یکی از تابلو ها نوشته شده بود

,جاده لغزنده است

 ,دشمنان مشغول کارند

,با احتیاط برانید

,سبقت ممنوع

,دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به امام است

,حداکثر سرعت بیشتر از ولی فقیه نباشد

,اگر پشتیبان ولایت فقیه نیستید لااقل کمربند دشمن را نبندید

,با دنده لج حرکت نکنید

,با وضو وارد شوید

این جاده مطهر به خون شهداست.

مصاحبه با شیطان 1

مصاحبه با شیطان

مصاحبه اول

 

جناب شیطان با دو ساعت تاخیر حاضر شد. وقتی هم که رسید عذرخواهی کرد و گفت:

مأموریت خطیری پیش اومد که از دوستان ساخته نبود و می بایست خودم انجام می دادم.

پیش از انجام مصاحبه گفتم:

با چه تضمینی باور کنم که در جریان مصاحبه بر مبنای صداقت در گفتار سخن خواهی گفت؟ 

خندید و گفت: دلیلی ندارد دروغ بگویم. چون من به حربه ای مجهزم که اگر پرده از تمام اسرار من برداشته شود باز هم می توانم به خواسته های خود دست یابم.

گفتم: چه حربه ای؟

جواب داد: غفلت؛ انسانها را به خواب نوشین غفلت می برم و آن وقت نقشه هایم را عملی می کنم.

سوگند یاد می کنم که تا انتقامم را باز نستانم شما آدمیان را لحظه ای آسوده نخواهم گذاشت، پیوسته بر سر راهتان در کمین می نشینم  و راهزن راهتان می شوم. اکنون ببینید چگونه راه نجات را بر شما خواهم بست.

متن مصاحبه:

س خودتان را معرفی کنید.

شیطان: فردی هستم از طایفه جن.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود       آدم آورد در این دیر خراب آبادم

س پیشه و شغل شما چیست؟

شیطان: مشاغل فراوانی دارم؛

گاهی مسافر کشم؛ سر دو راهی حق و باطل می ایستم و مسافران را در جاده گمراهی در بست به سفر جهنم می برم.

گاهی کشاورزم و بذر کینه و نفاق را در زمین دلها می افشانم.

گاهی نقاشم؛ رنگ بطلان به چهره حقیقت می زنم و جامه کژی برقامت راستی می پوشانم.

گاهی هم خلبانم؛ با بالهای وسوسه و القاء آنقدر بر فراز قلب آدمی چرخ می زنم تا باند مناسب برای فرود بیابم.(2)

س دشمنی دیرینه ات با آدمی زاد از کجا سرچشمه می گیرد؟

شیطان: ماجرا از آن روزی شروع شد که صحنه آرای خلقت، دست به کار آفرینش آدم شد.(3) ملائک نه از روی اعتراض که از روی کنجکاوی گفتند: این موجود خاکی که می آفرینی بر روی زمین فسادها خواهد انگیخت و خونهای بسیارخواهد ریخت.اگر قصد تو طاعت بردن است که ما در فرمانبری مطاعیم. واگر مقصود تو تسبیح و تقدیس است که ما پیوسته در این کاریم.(4)

س با ما بگوحکمت این کار در چیست؟  او در جواب فرمود:

در این کار رازهاییست سر به مهر؛ من آنچه را که در خشت خام می بینم شما در آینه هم نخواهید دید.(5)

اینچنین بود که خالق به واسطه این مخلوق نوپای دو پا به خود بالید و بر ما فخر فروخت؛ آنگاه فرمانمان داد که: "در مقابل این مخلوق خاکی به خاک سجده فرو افتید!"

تمامی فرشتگان بی درنگ  برآدم سجده بردند.

این فرمان اما بر من بسیار گران آمد؛ چه آنکه من سوابقی درخشان داشتم، تنها 6000هزار سال(6)(با حساب شما البته صد و نه میلیارد و پانصد میلیون سال دنیا(7))، خالصانه خدای را در آسمانها دوشادوش فرشتگان پرستیده بودم، آنقدر مستغرق در عبادت بودم که فرشتگان گمان می کردند که من نیز چون آنها فرشته ام، من نتوانستم بار این خفت را به دوش کشم. هر چه باشد آفرینش من از آتش بود وخلقت او از خاک، برتری من بر او چون آفتاب روز، روشن بود، من کجا می توانستم بر انسانی خاکزاد سجده برم.

آری، آن روز گستاخانه در برابر خالق ایستادم و متکبرانه از این فرمان سر باز زدم.

این شد که از درگاه ربوبی اش رانده شدم. از آن زمان به بعد کینه آدم را سخت به دل گرفتم و هر روز آتش این کینه در دلم شعله ورتر می شود.

س این عبادتهای خالصانه که گفتی چگونه ترا از این تکبرورزی بازنداشت؟

شیطان: من به زعم خود از روی خلوص خدای را می پرستیدم حال اینکه از ابتدا شائبه شرک و نفاق در خداپرستی ام راه داشت و این امتحان، شرک و نفاقم را آفتابی کرد.

س با چه شیوه و شگردی انسانها را به دام می افکنی؟

شیطان: با روش منحصر به فرد " گام به گام". (8) من به طور معمول کارم را در چند مرحله انجام می دهم؛

 نخست از طریق وسوسه های تحریک آمیزخود، افکاری پلید را بر قلب انسان القا می کنم، آنگاه آن اندیشه زشت را نیک جلوه می دهم،

سپس در مرحله عمل با تزیینات گوناگون، اشتیاق فرد را برای ارتکاب گناه برمی انگیزم.

این را هم اضافه می کنم  که در مقام روش اساساً با حصر گرایی مخالفم؛ بر این باورم که همیشه نمی توان با روشی واحد به صید شکار رفت. وسوسه، تزیین و حتی تسویل، شاید برای اغلب انسانها سودمند افتد،

 اما حریم دفاعی برخی انسانها گاهی نفوذ ناپذیر است؛ اینجاست که ناگزیرم به حربه های دیگری چون وحی، نسیان و ایجاد فراموشی متوسل شوم.(9)

 البته هنرمندیهای دیگری هم دارم؛ مثلا در هیئت و قالب اجسام، تمثل و تجسم می یابم و از این رهگذر، ابنای آدم را به سراشیبی سقوط در پرتگاه تباهی و عصیان، هل می دهم.(10)

س بزرگترین آرزوی شیطان چیست؟

شیطان: گفتن ندارد اما اغوای تمامی آدمییان در همه ادوار و اعصار تنها آرزوییست که در سر می پرورانم.

س کدام عمل انسانها بیش از همه تو را خشمگین می کند؟

شیطان: هر چند خوش ندارم از ابرازش اما برخی انسانها برحسب عادت، با سجده های طولانی، مدام مرا آزار می دهند و بینی مرا به خاک مذلت می مالند.

س کدام عملشان تو را بیشتر خوشحال می کند؟

شیطان: برای من بسی مسرت بخش است اینکه آدمی پشت سر هم گناه کند و توبه را مدام به تاخیر بیاندازد.

س عجیبترین عمل انسانها کدام است؟

شیطان: برسر سفره گناه می نشینند و از هر گناهی لقمه ای بر می گیرند، آنگاه معترضانه برمن خشم می آورند که سفره گناه را تو گستردی.

س شاید انسانها پر بیراهه نمی روند که تو را مقصر می دانند؟

شیطان: چنین نیست. رسالت اغواگری را خداوند خود بر دوش من نهاده است؛ پست تبهکاری و اضلال از ناحیه خداوند به من اعطا شده است. او خود فرموده که هر که را از فرزندان آدم می توانم بلغزانم؛ با سواره نظام و پیاده نظام بر آنها بتازم؛ در ثروت و فرزند شریکشان گردم والبته من جز فریب و دروغ نویدشان نخواهم داد.(12)

س چه اموری زمینه های نفوذ تو را بیش از پیش فراهم می کنند؟

شیطان: زمینه های نفوذ من البته بی شمارند اما نقطه ضعفها، حساسیت ها، حقارت ها، حسادت ها، رقابت ها، محرومیت ها، عقده ها، شهرت طلبی ها، شهوترانی ها، افزون خواهی ها و... مناسبترین زمینه هایی هستند که درخت دشمنی و بستر نفوذ مرا بارور می کنند.

س اگر اجازه بفرمایید سوال را قدری خصوصی تر کنیم. شما آیا ازدواج هم کرده اید؟

شیطان: آری، من در اوان جوانی با دختری به نام"لهبا" فرزند"روحا" از طائفه جن ازدواج کردم.(13)

س این ازدواج ثمره ای هم داشت؟

شیطان: البته که داشت. حاصل این ازدواج فرزندان بی شماری بودند که در وجود آمدند.

س سرنوشت آنها چه شد؟ چگونه به آسمانها راه یافتید

شیطان: در زمانهای کهن پیش از خلقت انسانها، میان طوایفی از جن و نسناس(طایفه ای به جای انسانهای فعلی) جنگ و خونریزی بالا گرفت و خداوند فرشتگان را فرمود که به زمین هبوط کنند، آنها هر دو طائفه از جمله فرزندان مرا به هلاکت رساندند و من از آنجا که خداپرست بودم از این معرکه جان سالم به در بردم.(15) آنگاه فرشتگان مرا به آسمان بردند و من در کنار ایشان، خدای را به جد می پرستیدم تا اینکه سخن از خلقت و خلافت آدم به میان آمد و در پی نافرمانی ام از آن جمع رانده شدم.

س آیا در میان طائفه خود هواخواه و طرفدار هم داری؟

شیطان: نه تنها در میان قبیله خود که در میان انسانها نیز.

س متوجه منظور شما نشدم یعنی می فرمایید انسانها هم به سوی تو دست دوستی دراز می کنند؟

شیطان: تعجب کردید؟! آری! عده ای هستند که مرا ارباب و سرپرست خود می انگارند، کارگزاران وخدمتگزارانی وفادار که اهداف شوم و توطئه های پلید مرا به خوبی جامه عمل می پوشانند.(16)

برسر سفره گناه می نشینند و از هر گناهی لقمه ای بر می گیرند، آنگاه معترضانه برمن خشم می آورند که سفره گناه را تو گستردی.

عجبا! من فقط شما را سوی گناه خواندم؛ شما اما به سوی گناه دویدید، اگرطعم گناه در ذائقه شما شیرین افتاد دیگر چرا مرا مقصر و مسوول این تباهی و گمراهی می انگارید؟

س : قلمرو فعالیتهای شما تا چه اندازه می تواند باشد؟

شیطان:امور تکوینی از قلمرو نفوذ و سلطه من بیرون است؛ تنها در حوزه امور تشریعی مجال جولان دارم، یعنی اعمالی که بشر از روی اختیار و تکلیف ملزم به انجام آنهاست؛ چه می گویم؛ باید اعتراف کنم که در حوزه تشریع نیزدست من بسته است چرا که فعالیتم منحصر به اندیشه و روان(و نه جسم) آدمی است؛ آن هم در حدود دعوت واجابت؛ همین وبس.

س  حرف آخر؟

شیطان(در حالیکه چهره اش از شدت خشم برافروخته بود): سوگند یاد می کنم که تا انتقامم را باز نستانم شما آدمیان را لحظه ای آسوده نخواهم گذاشت، پیوسته بر سر راهتان در کمین می نشینم  و راهزن راهتان می شوم. اکنون ببینید چگونه راه نجات را بر شما خواهم بست.

 

شیطان شناسی 2

شناختنامه شیطان

  شناختن شیطان کار زیاد مشکلی نیست

 اگر شیطان را خوب بشناسیم محال است که از او پیروی کنیم

درس اول

باید بدانیم که شیطان این رو سیاه رانده شده از درگاه الهی

هیچ چیزی ندارد

 دستش خالی خالی است

دستش به هیچ تخته پاره ای بند نیست

هیچ فضیلتی ندارد

هیچ کرامتی ندارد

ام الرذایل است

 ام الخبائث است

خباثت از سر و رویش می بارد

 او رانده شده از درگاه الهی است

از چشم خدا افتاده است

بی آبرو است

وعده هایش تو خالی است

همه حرفهایش دروغ است 

کارش فقط فریب و گول زدن است

مثل سگ دروغ می گوید

حتی وقتی که قسم می خورد قسم دروغ می خورد

 مبادا فریب دروغهایش را بخوریم

اگرمی گوید من خوبی تو را می خواهم

من دلم برایت می سوزد

من از سر دلسوزی دارم با تو حرف می زنم

من خیر تو را می خواهم

 معلوم است دروغ می گوید

تمام کارهایش

 تمام نقشه هایش 

 فریب است  

خدعه است

گول است

گمراهی است

سراب است

بدبختی است 

 آلودگی است

پرتگاه است

خطرناک است

عذاب است

جهنم است

ذلت است 

  پیروی از شیطان هیچ خیری ندارد

سراسر شر است

درس دوم

باید بدانیم شیطان دشمن قسم خورده انسان است

چرا شیطان با انسان دشمن شد

وقتی خدا بخواد جوابت را بده 

در قرآنش قصه خلقت تو را برای تو شرح میده

بهت میگه

تو هیچی نبودی  اما بودی

 وقتی که تو نور بودی  

 ذره بودی  

گرد سر راه بودی

ازت سوال کرده بودم  الست بربکم  

جواب چیه

تو از خجالت توی گل مونده بودی

و حسابی در مونده بودی

جواب نداشتی که بگی

علی به داد تو رسید

به جای تو ابوتراب برادر محمد امین

گفت بگو   بلی   

این جا تو را بر گزیدم

ملائکه ام را  جلوت خم نمودم 

 تاج  کرمنا   بر سرت نصب نمودم

عرش و کرسی را برات فرش نمودم

هر چه در آسمانها و زمین است برات مسخر نمودم

از همه مهمتر جانشین خودم تو را وصف نمودم

دشمن تو که شعله آتش بود

 آتش گرفت 

 دود شد

سیاه شد

 رانده شد

 با همه مقامات عبادی

 دیگه خیلی پست شد

کوچیک شد

بعد هم که تا قیامت دنیا مال آن پلید شد 

 قسم به عزت خدا گفت    

با همین دنیا بنی آدم را فریبش میدم

 لحظه ای غفلت برای شکار کردنش مرا کافیه

برای این که جهنم پیش چشماش رنگی و  زیبا بشه

دروغ را بهش میگم خیلی شیرینه

مال یتیم مثل غیبت وتهمت خیلی هم لذیذه

هرزگی عالمی داره که حالا جدیده 

قماربازی مثل ربای بانکی پرسوده و با صرفه

 اسراف همش غروره

تنبلی کار آدمای  پر زوره

آخرش میگم علم برای آدمای بی عقله  

تو که عقل داری باید آزاد باشی

حالا نمیدونستی مستی شراب چه کیفی داره

کمی بنوش که   درمان همه دردهاته 

 و خیلی هم دلچسبه

کم کم با دود واعتیاد چنان اونا خوابش می کنم

 تا ندونه درد کدومه 

رنج کدومه

آن وقت دیگر مالش را ببرند درد نداره 

ناموسش را ببرند  درد نداره 

 بچه هایش را به بی بند وباری ببرند درد نداره

بدتر از اینها وطنش را به یغما ببرند باز هم دیگه  درد نداره  

 رنج نداره

شرف ملی و فرهنگش را به ابتذال بکشند  دیگه درد نداره 

رنج نداره

حتی وقتی ایمانش را هم ببرند  اون دیگه هیچ دردی نداره 

هیچ رنجی نداره

آخی بیچاره اون حالا شده مرید من

بعدش هم میشه شیطان پرست

 همین برای من بس است

مرید های من که خناس هستند

 پس همین ها برای من بس هستند 

 

 شما با عقل ها این را میدونین همه ماها در دم مرگ خیلی پشیمون میشیم

با دیدن گل روی استاد ازل  مولا علی 

 بی اندازه شرمگین میشیم

پس حالا چه کنیم تا وقت داریم

 

درس سوم

 ره آورد شیطان

دست آورد شیطان

 نتیجه پیروی از شیطان

جز حرمان و محرومیت چیزی نیست

 شیطان ما را از همه چیز محروم می کند

من جمله 

ما را محروم می کند

 از ایمان

از همه لذتهای واقعی

 روح ایمان را از ما می گیرد

 توفیق را از ما می گیرد

عزت و سر بلندی و شرافت را از ما می گیرد

ولایت این سر مایه عظیم را از ما می گیرد

در آخر  حسرت و ندامت و پشیمانی ابدی به ما می دهد

آیا ارزش دارد شیطان بی ارزش را پیروی کنیم

آیا ارزش دارد راه باطل و پوچ شیطان را پیروی کنیم

آیا سزاوار است خدا ی غنی مطلق و بی نیاز ی که همه چیز دارد 

خالق و مالک همه چیزهاست

 تمام خزائن آسمانها و زمین به دست اوست 

و تمام وعده هایش راست است

 سند تضمین شده هم داده است

هم در تورات  

 هم در انجیل

هم در زبور

هم در قرآن

سر از طاعتش برگردانیم

 و ا ز شیطان بی همه چیز پیروی کنیم

 آخر شیطان چی دارد که به من و تو بدهد

 روز قیامت آیا شیطان می تواند به داد ما برسد

 این موجود بسیار نا مرد است 

 توی همین دنیا هم نامردی می کند

 دم مرگ می آید بالای سر انسان

 با یک پارچ آب خنک 

انسان تشنه است

چشمش به آب خنکی که در دست شیطان است می افتد

 می گوید قدری آب به من بده

می گوید یک سجده به من بکنی تمام این آبها را به تو می دهم

 می گوید من نمی توانم خودم را تکان بدهم جگونه به تو سجده کنم

می گوید با چشمت یک اشاره بکنی کافی است

با چشم اشاره می کند

شیطان نامرد پارچ آب را می ریزد روی زمین

می گوید من می خواستم ایمانت را از تو بگیرم

نگذارم تو با ایمان از دنیا بروی

که موفق  شدم

با لب تشنه برو به جهنم

 

 

 

درس چهارم

 

راههاي مقابله با شيطان




1.ياد خدا : يعني انسان سعي كند در طول روز زمانهاي غفلتش كم باشد. زمانهاي توجه او به خدا بيشتر باشد.

انسان بايد هميشه خودش را در مقابل دوربين ببيند و انگار كسي داره صوت و تصويرش را ميگيرد و فيلم برداري ميكند.

اين كه اگر كسي ياد خدا نباشد يك شيطاني مياد مونس و همدم انسان ميشود ( سوره زخرف ايه 36 )

امير المومنين فرمودند : ذكر خدا شيطان را ميراند. حالا اون چيزي كه ما را از ياد خدا غافل ميكند زمينه سازيه ابليسه.( ممكنه يك مهماني باشد . ممكنه يك بازي باشد . گاهي ممكنه موسيقي حرام باشد. )

اولين كساني كه موسيقي نواخت ابليس بود كه به همراه قابيل اين كارو كرد.

در هر خانه اي كه موسيقي حرام باشد ابليس در ان خانه اقامت دايم ميكند.

كسي به پيامبر فرمود ميخوام من ميخوام بهترين بنده خدا باشم . پيامبر فرمود : خدا را زياد ياد كن.

پيامبر فرمود : شيطان پوزه خود را روي سينه انسان ميگذارد . هر گاه او ياد خدا كند شيطان پوزش را كنار ميكشد و هر گاه خدا را فراموش كند شيطان بيني را مياره نزديك و در او نجوا ميكند و اين همان وسواس خناسه.

اثار ياد خدا :

1. غذاي روح است.

2. اصلاح بيماري هاي دروني ( حسد )

3.اطمينان و ارامش قلبي

4.رانده شدن و فرار شيطان ( چون ياد خدا نور است و شيطان از نور فراريه. )

5.روشنايي دل

6.جلب رضايت خداوند

7.موفقيت

8.گشايش كار ها

9. اباد شدن اخرت : حديث هست كه ميبينند يه جاي وسيعي از بهشت را ملايكه دارند درخت ميكارند. ميپرسند شما داريد چكار ميكنيد. ميگن يه كسي هست داره هي ياد خدا ميكند هر بار كه ياد خدا ميكند يه درختي ميكاريم.

10.ياري خداوند : خداوند فرمود هر گاه به دل بنده اي سر بزنم . ببينم ياد منه . اداره و تربيت ائ را به عهده ميگيرم.

بايد اثر در عمل هم داشته باشيدد.ياد خدا در خلوت ميشه پرهيز از گناه.

كجا ياد خدا خيلي مهمه ؟ جايي كه زمينه گناه است.اگر كسي در بازار به ياد خدا باشد و ديگران غافلند و سرگرم كارند خداوند 1000 حسنه براش مينويسه و در قيامت او را ميبخشد و چنان ميامرزد كه به فكر هيچ كس نميرسد.

عالي ترين شكل ياد خدا نماز است. شيطان اول نماز را سست ميكند و سپس او را كله پا ميكنه .

پيامبر فرمود : تا وقتي كه به نماز اهميت ميدهيد شيطان از شما نا اميد است.

وقتي شيطان نماز را سست ميكند ميگه حالا ميشه يه كارايي كرد.نماز محل جنگ با شيطان است.

وقتي كسي اراده نماز ميكند شياطين دورش حلقه ميزند ميگن حالا وقت هست. نماز اول وقت دست ادم را ميگيرد.

نماز حكم برج مراقبت دارد .

نشانه اهميت ندادن به نماز :

1.با عجله خواندن : پيامبر كسي را ديدن چنان تند نماز ميخواند كه مانند كلاغي كه به زمين نوك ميزند ميماند. فرميدند اين اگر الان بميرد به ديني غير ازدين من مرده است.

2. ترجيح دادن چيزهاي ديگر به نماز : ( ممكنه اشپزي باشه . مطالعه باشه ) ترجيح دادن نماز بعد از وقت به اول وقت مثل ترجيح دادن دنيا به اخرت است.

3.اقدام نكردن براي نماز

4.حركت كردن و نداشتن سكون

5.سجده را طولاني كنيد كه بيني شيطان را به خاك ميمالد.

 

 

جنس ارزون زیاد مشتری داره

تویی که ادعات میشه خیلیا دنبالتن

اینو بدون

جنس ارزون زیاد مشتری داره

گفت و گو با مادر شهيدي كه در قبر خنديد

گفت و گو با مادر شهيدي كه در قبر خنديد
ما راه را گم مي كنيم و مادر شهيد براي اينكه بيش از اين سرگردان نباشيم، سر كوچه مي آيد و منتظر ما مي شود. بالاخره خانه را پيدا مي كنيم. نگاهم به مادر شهيد كه مي افتد ناخودآگاه احساس ها و رفتارها طوري مفهوم پيدا مي كند كه انگار سالهاست همديگر را مي شناسيم. انگار ما از سفر آمده ايم و مادري منتظر و چشم به راه است. راست بود ما از سفر آمده بوديم، از سفر جهالت و غفلت برگشته بوديم تا به خانه اي ورود پيدا كنيم كه تاريخ سر درش نوشته بود«معرفت از آن شهداست».
راستش را بخواهيد حقيقت اين سفر اين بود كه كوله بار خاليمان را جمع كرده و آورده بوديم تا با پهن كردن آن پاي صحبت مادر شهيدي كه در قبر خنديده بود، خلأ كوله بارمان را پر كنيم.
من اولين نفري هستم كه به اصرار مادر شهيد وارد خانه مي شوم و ناگهان صحنه اي را مي بينم كه باعث ناراحتي ام مي شود. پدر شهيد بدون حركت روي تخت افتاده است. آنجا ناگاه از ذهنم مي گذرد كه اگر محمدرضا زنده بود، مي توانست كمك حال پدرش باشد.
پاي گفتگوي مادر كه مي نشينيم يك هيجان ديگر خلق مي شود؛ آن هم اينكه محمدرضا حقيقي تنها شهيد اين خانواده نيست. برادر كوچكتر محمدرضا هم شهيد شده و پس از 13 سال مفقود بودن برگشته است اما اين خانه، جز پدري كه بدون حركت و بدون توان حرف زدن روي تخت افتاده است؛ مردي براي انجام امور خانه ندارد و مادر شهيد است و ...
بخوانيد روايت شهيد محمدرضا حقيقي، شهيدي كه در قبر خنديد.
¤ اگر بخواهيد دفتر زندگي دو فرزند شهيدتان را خلاصه كنيد چه
مي گوييد؟
من داراي يك فرزند دختر و دو فرزند پسر به نام محمدرضا و محمودرضا هستم كه محمدرضا 14 آذر سال 1344 ساعت 10 صبح در اهواز متولد شد و در 21 بهمن 1364 در عمليات والفجر هشت در حالي كه جزو نيروهاي خط شكن بود در فاو و حاشيه اروند به شهادت رسيد و روز 24 بهمن در حالي كه لبخند بر لبهايش نمايان بود، در آغوش خاك قرار گرفت.
محمودرضا در اوايل اسفند 1346 متولد شد و در عمليات والفجر هشت به همراه محمدرضا شركت داشت كه از سه ناحيه مجروح شد و 11 ماه بعد در چهار دي 1365 در عمليات كربلاي چهار در جزيره سهيل به مدت 13 سال مفقود شد.
¤ ما اعتقادمان بر اين است كه شهدا جزء آن دسته آدم هايي هستند كه خداوند آنها را از ابتدا براي خودش انتخاب مي كند؛ ويژگي از محمدرضا كه نشان از اين برگزيدگي داشته باشد؟
شهدا از زماني كه به دنيا آمدند، خريدار آنها خداوند باري تعالي بود اما اين، به اين مفهوم نيست كه خداوند به سادگي، بهاي بهشت را به آنها بدهد. از ميان اينها، بالاخره گزينه هايي بود و امتحان هايي شدند و در نهايت از اين امتحان ها پيروز و سربلند خارج شدند.
روضه علي اصغر(ع)
پدر محمدرضا كارمند اداره آموزش و پرورش خوزستان بود، زماني كه محمدرضا هنوز به سن دو سالگي نرسيده بود، مي آمد در بغل پدرش مي نشست و مي گفت: «برايم روضه بخوان.» وقتي پدرش مي گفت من روضه بلد نيستم. مي گفت: «نه روضه بخوان.» و هيچ روضه اي جز روضه علي اصغر(ع) را قبول نداشت. وقتي پدرش از امام حسين(ع) و علي اصغر(ع) برايش مي گفت، گريه مي كرد.
غيبت
يادم هست يك روز دوستان مادربزرگش به خانه ما آمده بودند، آن زمان محمدرضا حدودا چهار سال داشت كه آن روز دوستان مادربزرگش در حال صحبت از اين ور و آن ور بودند كه به محض اينكه آنها از ديگران حرف مي زدند، محمدرضا از شانه مادربزرگش بالا مي رفت و داد و فرياد مي كرد. حتي يكي از آنها به او نخود و كشمش داد كه او شروع كردن به خوردن اما باز به محض اينكه آنها دوباره شروع به صحبت كردند، او دوباره شروع به داد و فرياد كرد.
تلويزيون رنگي
حدودا پنج سالش بود كه يك روز عمويش، تلويزيون رنگي خريد و براي ما آورد. من، پدرش، مادربزرگ و پدربزرگش در حال تماشاي تلويزيون بوديم، محمدرضا نيز در بغل پدرش نشسته بود؛ همين طور كه در حال تماشاي تلويزيون بوديم، گروه اركستر وارد صحنه شد، به محض ورود گروه اركستر، محمدرضا دويد و تلويزيون را خاموش كرد.
پدربزرگش كه نزديك تلويزيون نشسته بود، خم شد و تلويزيون را روشن كرد. محمدرضا دوباره بلند شد و تلويزيون را محكم تر خاموش كرد. صداي اعتراض پدربزرگ و مادربزرگ و بقيه بلند شد. براي بار دوم كه تلويزيون را روشن كردند، يك خانم خواننده روي صفحه تلويزيون بود، محمدرضا براي بار سوم بلند شد و همان كار را تكرار كرد كه اين بار پدرش از او پرسيد: چرا اين كار را مي كني؟ كه محمدرضا به مادربزرگش كه زياد اعتراض مي كرد رو كرد و گفت: »ماماجي، اين موسيقيه، خدا توي آتيش جهنم مي سوزوندت.»
آقاي آهنگ زني
محمدرضا چند هفته اي بود كه كودكستان مي رفت. بعد از مدتي هر چه تلاش مي كرديم محمدرضا به كودكستان نمي رفت. هيچ چيزي هم نمي گفت. تا اينكه با زور و تهديد گفت: «آنجا آقاي آهنگ زني هست.» و بعد از آن ديگر هيچ وقت به كودكستان نرفت.
خودكار سه رنگ
يكي ديگر از خاطراتي كه من از محمدرضا دارم و نشان از گلچين بودن او دارد، اين است كه به خاطر دارم زماني كه اول دبستان بود، يك روز به خانه آمد و گفت: «مادر، من خودكار سه رنگ مي خواهم.» آن زمان مثل الان نبود و از اين مدل خودكار كم پيدا مي شد. به چند كتابفروشي مراجعه كردم، خودكار سه رنگ نداشتند. يك روز كه محمدرضا را از مدرسه مي آوردم، ديدم خودكار سه رنگي روي زمين افتاده، به محض اينكه خودكار را ديدم خيلي خوشحال شدم، گفتم: محمدرضا، خودكار سه رنگ. خم شدم تا خودكار را بردارم، در همان لحظه، محمدرضا دستم را گرفت و گفت: «مادر برندار» گفتم: چرا؟ گفت: «اين مال ما نيست.» گفتم: محمدرضا، مادر، اين روي زمين افتاده. او در پاسخ گفت: «باشه، الان صاحبش به خانه مي رود و مي بيند خودكارش نيست، برمي گردد تا آن را پيدا كند.» همين طور كه ما مي آمديم، ديدم كسي از پشت سر صدا مي كند: حقيقي، حقيقي، خودكار سه رنگ پيدا كردم.
محمدرضا ايستاد و رو به دوستش گفت: «علي، اين مال ما نيست، ما هم آن را ديديم ولي برنداشتيم. اين مال صاحبش است، برو و آن را سر جايش بگذار.»
اين بچه ي اول دبستاني به قدري قشنگ با دوستش بحث كرد تا اينكه او را متقاعد كرد خودكار را ببرد و همان جايي كه پيدا كرده بگذارد.
¤ وارد دوران نوجواني محمدرضا شويم و اينكه آيا عليه رژيم پهلوي فعاليتي داشتند؟
تا قبل از شهادت محمدرضا، ما هيچ گونه اطلاعي از فعاليت هاي ضد رژيمي او نداشتيم. بعد از اينكه به شهادت رسيد، دوستانش براي ما تعريف كردند كه محمدرضا اعلاميه هاي حضرت امام(ره) را در مدارس پخش مي كرد ولي ما به هيچ وجه اطلاعي از اين فعاليت ها نداشتيم.
¤ طريقه ورود به جبهه؟
محمدرضا 12 سال و شش ماه داشت كه حضرت امام(ره) به ايران آمد. يك روز محمدرضا به من گفت: «مي خواهم براي تعليم اسلحه بروم.» آن زمان من فكر مي كردم چون نوجوان است علاقه دارد كه اسلحه به دست بگيرد كه من به او گفتم: اين جنگ را آمريكا به ما تحميل خواهد كرد، مي داني اگر آمريكا حمله كرد چه كار كني؟ او در پاسخ به من چيزي گفت كه من ديگر چيزي براي گفتن نداشتم. او به من گفت: «مادر، آدم يك بار مي ميرد چه بهتر كه اين مرگ در راه اسلام باشد.»
مدتي گذشت و جنگ شروع شد. يك روز محمدرضا آمد و گفت: «پدرم رضايت بدهد كه من به خط مقدم بروم.» پدرش رضايت نداد. محمدرضا در حياط نشست و گريه كرد تا پدرش مجبور شد، رضايت بدهد.
¤ از عبادت هاي محمدرضا بگوييد.
عبادت هاي محمدرضا وصفشان ناگفتني است. محمدرضا هفت ساله بود كه نماز مي خواند. تقريبا 10 ساله بود كه روزه هايش را كامل مي گرفت. يادم هست 11 سالش بود كه روزه مي گرفت و در كنار آن، در يك تعميرگاه شاگردي مي كرد. 13- 14 سالش كه بود وقتي به نماز مي ايستاد به محض اينكه تكبيره الاحرام را مي گفت، گردنش كج بود و بلند بلند گريه مي كرد.
¤ عبادت هاي شبانه ي محمدرضا را مي ديديد؟
اصلا؛ هميشه مي شد در مواقعي به من مي گفت: «مادر اگر ساعت سه بيدار شدي، من را هم بيدار كن.» اگر هم صدايش مي كردم جلوي من بلند نمي شد. فقط اينكه هميشه وقتي برايش رختخواب پهن مي كردم صبح زود بيدار مي شدم، مي ديدم كه رختخوابش جمع شده كه بعدها دليل اين كار را از روي گفته هاي دوستانش فهميدم كه مي گفتند در مسجد هم مي آمد سعي مي كرد به گوشه و كناري برود كه كسي او را نبيند و روي او پتو نيندازد. يكي از دوستانش بعد از شهادتش تعريف مي كرد كه يك روز در مسجد بوديم هر چه به دنبال محمدرضا گشتم او را پيدا نكردم بعد از چند دقيقه جست وجو، ديدم كه محمدرضا، پشت ستوني بدون پتو و زيرانداز خوابيده است. پتويي آوردم و روي محمدرضا انداختم، صبح كه محمدرضا بيدار شد با حال ناراحتي شديد با ما دعوا كرد و گفت: چه كسي ديشب روي من پتو انداخت.
¤ نمونه اي از رفتار نيك محمدرضا با پدر و مادرش؟
محمدرضا هميشه عادت داشت موقع مطالعه كردن دراز مي كشيد. رفتارش به گونه اي بود كه اگر من كه مادرش بودم 10 بار هم وارد اتاق مي شدم به احترام بلند مي شد و مي نشست حتي به خاطر دارم كه در حال مطالعه ي كتابي به نام «راش سوم» بود كه من از او پرسيدم: محمدرضا، مادر، چرا اين كتاب را مطالعه مي كني؟ اين كتاب به چه درد مي خورد؟ او گفت: «مادر، بسيجي بايد باسواد باشد. بالاخره بايد انواع كتابها را مطالعه كرد كه اگر يك وقت با ما بحث كردند ما بتوانيم جوابشان را بدهيم.»
¤ در مورد فعاليت هايش چيزي به شما مي گفت؟
تنها چيزي كه من فهميدم اين بود كه يك روز كه مي خواستم لباسش را بشويم، در جيب لباسش برگه اي ديدم كه رويش نقاشي هايي كشيده بود كه ابروي ماه باريك است و سلسله مورچه هاي سواري و يك سري چيزهاي اين جوري كه خنده ام گرفت و كنجكاوي نكردم و آنها را گوشه اي گذاشتم. بعد از چند دقيقه محمدرضا سراسيمه آمد و سراغ برگه ها را گرفت و بهت زده به دنبال آنها مي گشت و آنها را از من گرفت و رفت كه بعد فهميدم اينها اطلاعاتي است كه از شناسايي به دست آورده و به صورت رمز نوشته است.
يك روز ديگر بود كه من وارد خانه شدم، محمدرضا را ديدم كه روي زمين دراز كشيده است و برگه هايي را پهن كرده و در حال رسم نقشه بود. به محض اينكه من وارد شدم برگه ها را جمع كرد. من ناراحت شدم و به داخل آشپزخانه رفتم كه به دنبالم آمد و عذرخواهي كرد و گفت: «مادر ببخشيد، اما مي ترسم يك وقت كساني ديگر از كار ما با خبر شوند. اين هايي كه مي بيني كروكي خانه هاي تيمي است كه ما مي رويم و موقعيت آنها را مشخص مي كنيم و بعد براي پاكسازي به بچه هاي سپاه مي دهيم.»
اين اولين و آخرين چيزي بود كه محمدرضا به من گفت. آن قدر در خفا كار مي كرد كه پدرش مي گفت اينها جبهه نمي روند، همين پشت مشت ها قايم مي شوند. از تمام سمت هايش بعد از جنگ، توسط دوستانش با خبر شديم. محمدرضا اهل ريا نبود طوري كه ما تا 48 ساعت قبل از شهادتش نمي دانستيم كه او خطاط است.
¤ وارد آخرين لحظات قبل از شهادت بشويم و رفتار محمدرضا در آخرين روزهاي قبل از شهادت ...
شش، هفت ماهي مي شد كه در اين خانه زندگي مي كرديم. محمدرضا در حال مطالعه بود كه من وارد اتاق شدم، بلند شد و نشست و چند دقيقه گذشت. به من گفت:«مادر جهت قبله را براي من مشخص كن.» من گفتم: محمدرضا، شما ماههاست كه اينجا نماز مي خواني، جهت قبله را نمي داني؟ دوباره گفت: »مادر جهت قبله را برايم مشخص كن.»
جهت قبله را برايش مشخص كردم و با همان حال هميشگي شروع كرد به نماز خواندن. محمدرضا هيچ وقت به دنبالم وارد آشپزخانه نمي شد، آن روز به داخل آشپزخانه آمد و از بالاي سر من خم شد تا سيني غذا را ببرد، به محض اينكه خم شد و من سرم را بلند كردم، نوري مثل صاعقه از صورتش رد شد طوري كه بدنم لرزيد. محمدرضا سيني غذا را برداشت و بيرون رفت ولي من ديگر نتوانستم بيرون بروم، همان جا به ديوار تكيه دادم و هر چه خواستم چيزي را كه ديدم به پدرش بگويم انگار بر زبانم قفل زده بودند. آنجا گفتم كه خدايا اين نور شهادت بود، خدايا به عزت و بزرگي خودت صبر بده.
آن روز براي اولين بار، موقع رفتن با صداي بلند گفت: «آقا، من رفتم، خداحافظ» كه پدرش با سرعت بلند شد و گفت: چي گفت؟ هيچ وقت اين جوري خداحافظي نمي كرد. تا آمديم كه به او برسيم ماشين را روشن كرده و رفته بود.
¤ حال و هواي مردم لحظه خنديدن محمدرضا؟
لحظه اي كه محمدرضا را كنار قبر گذاشتند و در جعبه را باز كردند همه آمدند و از شهيد خداحافظي گرفتند، من يك مفاتيح گرفتم و خواستم تا قبل از اينكه پيكر شهيد را وارد خاك كنند يك زيارت عاشورا بخوانم. گوشه اي دورتر از قبر نشستم و مشغول زيارت عاشورا بودم كه شهيد را بلند كردند و در قبر گذاشتند همين كه من رسيدم به «السلام عليك يا اباعبدا...» يك دفعه شنيدم كه پدرش با صداي بلند مي گفت: مادرش را بگوييد بيايد. ابتدا تصور كردم بخاطر آخرين لحظه ي ديدار و وداع با فرزندم مرا صدا مي زنند، كه من گفتم رويش را بپوشانيد كه يك دفعه پدر شهيد و تمام جمعيت يك صدا فرياد زدند: »شهيد دارد مي خندد« ولي آن لحظه بنده باور نكردم، گفتم شايد احساساتي شده اند. آخر مگر مي شود جسدي كه پنج روز در سردخانه بوده و گردنش به حدي خشك بود كه ما مجبور شديم براي در آوردن پلاك، زنجير را پاره كنيم چطور ممكن است بخندد. در آنجا ياد اين شعر شاعر افتادم كه مي گفت: «روزي كه تو آمدي ز مادر عريان/ مردم همه خندان و تو بودي گريان/ كاري بكن اي بشر كه روز رفتن/ مردم همه گريان و تو باشي خندان».
¤ پس چطور به اين خنده يقين پيدا كرديد؟
همه مي پرسيدند چرا شهيد خنديد؟ چند روز بعد از مراسم، عكس هاي قبل از خاكسپاري و لحظه خاكسپاري به دست ما رسيد. آنها را كه كنار هم مي گذاشتيم، همه نشان از واقعيت اين قضيه مي داد.
اما آنچه باعث يقين بيشتر شد اين بود كه سه روز پس از خاكسپاري محمدرضا را در خواب ديدم؛ گفتم: محمدرضا، مگر تو شهيد نشدي؟ گفت:«بله» گفتم: پس چرا خنديدي؟ گفت: «من هر چيزي را كه در آن دنيا و اين دنيا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگ تر از آن نيست، ديدم به همين دليل خنديدم.» اين جمله را كه گفت از خواب بيدار شدم.
يك سند ديگر كه نشان از خنده محمدرضا بود، چيزي بود كه در وصيت نامه نوشته بود. حافظ شعري دارد با اين مضمون كه:
«روي بنما و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را گو باد ببر
ما كه داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
روز مرگم نفسي وعده ديدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر»
كه محمدرضا در نسخه اصلي مصرع دوم را خط زده و نوشته بود: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» كه همين بيت وصف حالش شد. «روز مرگم نفسي وعده ديدار بده/ وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر»
¤ چه طور بر اين مصائب صبر كرديد؟
من از قبل از شهادت محمدرضا به شدت مريض بودم؛ به گونه اي كه وقتي محمدرضا براي آخرين بار جبهه مي رفت چون دوستانش از وضع من آگاه بودند در آخرين لحظات كه از نورانيت و حال و هواي محمدرضا حس كرده بودند كه او شهيد خواهد شد به او گفته بودند: محمدرضا پس تكليف مادرت چه مي شود؟ كه محمدرضا به آنها گفته بود: «خيالتان راحت باشد، مادرم خيلي محكم است هيچ اتفاقي نمي افتد.»
من يقين دارم كه اين گفته يك درخواست از خداوند بود كه اي كاش هيچ وقت چنين درخواستي نمي كرد چون آن قدر خداوند به من صبر داد كه موقعي كه محمدرضا را به مسجد آوردند تا نمازش را بخوانند، من بيرون از مسجد بدون اينكه ذره اي گريه كنم، گوشه اي نشستم و با محمدرضا درد دل مي كردم. همه به دنبال مادرش مي گشتند و با گوش خودم شنيدم كه گفتند اين شهيد مادر ندارد. حتي بعضي ها گفتند اين بچه مال خودش نيست. خداوند به گونه اي به من صبر داد كه تا مدتها دخترم باورش نمي شد كه من مادرش هستم و به دنبال مادرش مي گشت. ما حتي رفتيم و قابله من را پيدا كرديم تا به او ثابت كنيم كه من مادرش هستم.

آه

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

 

آه   جنگل را بیابان می کند

ـ امام باقر(ع ) :

 

 

 

 با ترس واقعى , خود را از ابليس مصون دار.